یه روز خوب
دیروز بعد از کلی اصرار بالاخره با مامانم رفتم مدرسه. مامانم می خواست برگه صحیح کنه و منم کتابمو برداشتمو رفتم باهاش ولی یه ساعت که نشستم حسابی خسته شدم و به مامان گفتم که منوببره خونه پریا اینا مامان هم قبول کرد و منو برد پیش پریا و تا عصر بازی کردیم و خیلی خوش گذشت عصری ساعت چهار مامان اومد دنبالم و با هم رفتیم دنبال باران از مهد کودک آوردیمش و با هم رفتیم خونه شب هم مامان جون و بابا جون اومدن خونمون و باز هم حسابی خوش گذشت به به چه روز خوبی بود. ...